loading...
داستان های جالب و زیبا
الیزا بازدید : 76 چهارشنبه 01 آذر 1391 نظرات (1)

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود.
علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی.
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان نامش "غفلت" است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده.
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است.

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط کریم در تاریخ 1391/09/15 و 22:25 دقیقه ارسال شده است

حال نکردم جالب نبودشکلکشکلک
پاسخ : مرسی که نظرتونو واضح گفتین


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    آیا اکثر این داستان ها زیباست؟
    آیا داستان های این وبلاگ مورد توجه و تشویق شما قرار می گیرد؟
    آیا این قالب برای این موضوع خوب است؟
    آیا به نظر شما خوانندگان چه داستان هایی را بیشتر در این وبلاگ قرار دهم؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 327
  • بازدید کلی : 4,359